[اکنون به من گوش کنید تا خاطرهای از حبیبم، پیامبر خدا برایتان نقل کنم]
روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از جایى مىگذشت در بین راه گذارش بر ماده آهویى افتاد که در خیمه و خرگاهى بسته شده بود.
آن حیوان به قدرت خدا زبان بگشود و با پیامبر گرامى سخن گفت و به آن حضرت عرض کرد:
اىفرستاده خدا! من مادر دو آهو بچهام که اینک هر دو، گرسنه و تشنهاند و
پستانهایم از شیر آکنده، از شما تقاضا دارم (هر چند) ساعتى مرا رها سازید
تا پس از شیر دادن آنها بازگردم و دوباره در همینجا به بند نشینم .
رسول خدا (که درود خداوند برو و خاندانش باد ) فرمود: چگونه این کار ممکن است، در حالى که تو صید و شکار مردم و اسیر و دربند هستى؟
دوستان وبلاگ نویس این بیانیه رادر وبلاگها ی خود منتشر نمایند
سالهاست که قلمم در بیان غربتت رخت ماتم بر تن کرده
و امروز ...
امروز شاید جان قلم آتش گرفته
از هم گسسته شده
پاره
ویران
مثل تکه های این گنبد به خاک نشسته
ذره ای شده
میان این پاره سنگهایی که روزی صحن و سرای پدرت بود و خانه مادریت
مولای غریب شهر غربت زد
شر غبار آلود آرزوهایت
زادگاهت
به خاک نشسته
به درد
کجایی ؟
در حرم نشسته ای
یا در سرداب نجوا می کنی
کمتر اشک بریز
کمتر
وجب به وجب این خاک تمنای تو را می کند
و قطعه قطعه اش ناز قدمهایت را می کشد
برایم بگو
بگو از ا
از تاریکی سرزمین مادریت
و از دردهای خاک به سوگ نشسته پدریت
برایم بگو
گویی همه چیز را از یاد برده ایم
برایمان بگو
از ...
از این آسمان فرو ریخته
بهشت به غم تنیده
و بارگاه به خاک غلطیده...
وهنوز زمین تنش درد می کند و آسمان می بارد کنار اشکواژهای تو
هنوز این گلدسته ها در حسرت تاریخی خود تب می کنند
و در عطش نام "علی" می سوزند
هنوز این مناره ها تشنه یک واژه تاریخی
تشنه یک نورند
"اشهد ان علی ولی الله"
گویی این اقلیم به سوگ نشسته در غربت نام "علی" جانش به لب رسیده
هنوز هم نمی آیی ؟
سادگی از سرو رویش می بارید
مثل مرغی که از سرما سردش باشه سرشو کرده بود توی کلاه اور کتش
ازش خواستم علت مراجعه به بیمارستان را برای ثبت در دفتر بگه .
سرشو همون طوری که پایین انداخته بود گفت آمده تا قلبش رو چک کنه .
نوشتم دلیل مراجعه قلب ؛ متوجه شد گفت :اینطوری ننویسین فکر میکنند سکته کردم
گفتم: چی بنویسم خوبه؟
گفت: بنویسید علت مراجعه کمی درد،
گفتم: نمیشه چون باید قید بشه،
شونشو با انداخت گفت: باشه
راهنمایش کردم به اتاق معاینه .........
نیم ساعت بعد روی تخت معاینه دیدمش که داشت با دکتر یکی دوتا میکرد . ت
ا رسیدم بالای سرش دیدم ملحفه رو کشید روی سینه اش ولی دکتر ازم خواست براش لباس بیارم برای بستری
خودشو جمع کرد گفت: دکتر مجبورم نکنید فرار کنم دارو بده تا برم
کنجکاوی کردم فهمیدم توی سینه اش نزدیک قلبش سه تا ترکش ریز و درشته
با بغض و آهسته گفتم :مادرت بمیره که اینطور شدی.
مثل اینکه فهمیده باشه گفت :اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکسته لیلی
دکتر که متوجه نبود گفت : لیلا خانم رو اگر دوست داری باید درمان بشی......
لبخندی از روی ناراحتی زد و گفت برای همین لیلاست که میخواهم امشب بستری نشم
دکترو صدا زدن رفت بیرون
بهش گفتم چرا نمیخواهی بستری بشی؟؟
گفت آباجی شما رو به خدا به کسی نگو من باید برم شناسایی
چون درد داشتم خواستم مسکن بگیرم که یهو توی شناسایی کار دست کسی ندم و صدام بالا نیاد
گفتم :شهادت دست خداست اون هر وقت بخواهد قسمتت میشه ولی باشه با دکتر صحبت میکنم
دکتر که چند روز نخوابیده بود از حرفهای من و اصرار اون جوانمرد اشکش در آمد؛
گفت :رضایت بگیر بزار بره .. من نمیدونم ما کی هستیم اینها کی هستن و سرشو توی دستاش گرفت
وقتی رفتم بالا سر بیمار دیدم دستشو دوطرف سینه اش گذاشته فشار میده گفتم: دکتر قبول کرد و گفت با رضایت خودت می تونی بری
گفت: ممنونم این کارشما رو فراموش نمیکنم
میخواستم بگم شفاعتم کن روم نشد
براش دارو گذاشتم و ازش رضایت گرفتم
وقتی خواست بره تسبیحشو گذاشت روی میز دکتر گفت اینو از من قبول کنید
دکتر تسبیح رو پس داد ولی وقتی رفتش دیدم تسبیح روی میزم جا مونده
یک ماه بعد که توی لیست شهدا برای پیدا کردن اسامی میگشتم چشمم به اسم همون مجنون افتاد نوشته شده بود علت شهادت انفجار مین
با توجه به اوضاع و سطح علمی و فرهنگی فضای وب ووبنویسی و لزوم تخصصی شدن وبلاگ نویسی و همچنین با توجه به سرعت رشد و نمو وبلاگ نویسی مخرب باید هر چه سریعتر در زمینه تخصصی شدن این حرکت و یا بهتر بگویم این پدیده ارزشمند قدمهایی محکم برداشت. و برای ایجاد انگیزه در این زمینه باید نیرو و توان و ابزار کافی را در دست گرفت تا بهتر و سریعتر به این مهم دست یافت. همیشه ثابت شده است کسانی در یک حرکت موفق هستند که بینش و دید کافی و همچنین از علم بالا بهرمند بوده اند. ما در فضای سایبری و وبلاگستانها انچه نیاز مندیم این است که از تخصص و ابزار و همچنین همت والا و انگیزه کافی بر خوردار شویم. همچنین همکاری و مساعدت های خدماتی و پشتیبانی نقش سازنده و بنیادی را در این زمینه ایفا میکنند.
اگر دغدغه های سود مند شدن این فضا و این علم نباشد هرگز دستیابی به تخصصی شدن نمیتواند کمکی بنماید. در طی بررسی های بعمل آمده در فضای وبلاگستانهای فارسی که در حال حاضر فعالیت دارند شاید بتوان گفت بیست در صد از نویسندگان دارای محتوای علمی و تخصصی هستند که این از این بیست درصد ده درصد را موسسه های تحقیقاتی و علمی کشور ودر کل ادارات آموزش و فرهنگ عالی آنها را ایجاد نمودئه اند و ده درصد دیگر را افراد متخصصی تشکیل می دهند که این افراد تنها برای ذوق و استعدادی که دارا می باشند و باید به علم و پیشرفت روز دنیا خود را وفق دهند دست بکار تخصصی نویسی شده اند. شاید بهتر است بگویم کگه این افراد بنا به ضرورت حفظ آثار خود اقدام به این کار می کنند.
و اما از هشتاد درصد وبلاگ های غیر تخصصی موجود نیمی از این نویسندگان کار در وبلاگستانهارا برای ایجاد یک سرگرمی و یک کار جنبی ایجاد نموده اند و دغدغه ای بر سر تخصصی عمل کردن نداشته و ندارند. و نیمی دیگر از این هشتاد درصد افراد غیر تخصصی را اگر در نظر بیاوریم خود به سه دسته تقسیم می شوند بدین شکل که:یک دسته از افراد که کم هم نیستند و حدود بیست درصد کل افراد وب نویس را هم تشکیل میدهند افرادی هستند که بصورت مبتدی و دارای اموزشهای ابتدایی وب نویسی اما با دغدغه های بالای فرهنگی اقدام به کار در این زمینه نموده اند تا شاید روزی بتوانند به این مهم راه یابند و تخصصی عمل کنند. و ارزش این افراد و دغدغه های ایشان بسیار ارزشمند می باشد. دو گروه بعدی هم افرادی را تشکیل میدهند که ذوق و سلایق متفاوتی را دارا هستند و یکی از این گروه ها را بایدبسیار جدی گرفت چون اسیب زدن این گروه بر پیکره ارزشهای گروه های دیگر بسیار بالاست و این گروه را بیشتر افرادی تشکیل میدهند که دارای افکار زشت و پلید و شیطانی می باشند و از گروه بعدی گروهی است که در پی شکار افراد به وسیله هرزه نویس ها و همان گروه شیطانی جذب شذه و در بی رنگ کردن فضا به طرف گروه شیطانی گام بر میدارند.
البته اگر همه این گروهها را به سوی تخصص سوق دهیم می توان گفت گام بلندی به سوی پیشرفت برداشت.
اکنون که این شناخت را پیدا کردیم خواهیم توانست برای گروهی که بیست درصد از نیمه هشتاد درصد را در بر میگیرد برنامه ریزی کنیم و این گروه را با حفظ دغدغه ها و در نظر گرفتن گنجایش و توانایی هایشان آموزش های لازم رادر یک بستر سازی خوب رشد داد و رو به تخصصی شدن پیش برد. این افراد مستعد گاهی دارای بضاعت های فرهنگی بالا و یا از قابلیت های سر شار و از کادر فرهنگی و مدیریتی رده بالادر فضای حقیقی میباشند که وچود اینچنین برخورداریهایی و اینچنین جایگاه ها میتواند اثرات مثبت این حرکت را در جامعه بیشتر بروز داده و القا کند .
در این بین تدارکات و پیش زمینه های اموزشی که هزینه های بالایی را هم نمیخواهد نباید نادیده گرفت و به نظر ما این پشتیبانی باید از طرف متولیان فرهنگی و دولتی مربوطه تامین گردد.
لذا میتوان اینچنین گفت که هر حرکتی نیاز به جوهره؛ دغدغه؛نیرو ؛و از هر گزینه بالا تر هدف است که می تواند یک حرکت را به اجرا در آور
برای این پست مقاله ای انتخاب کرده بودم ولی دعوت دختر عموی بزرگوارم خانم موسوی را لبیک میگم و از خاطرات جنوب براشون مینویسم
چرا که چند روز دیگه با خواهرای بسیج عازم کربلای ایران هستم
ببخشید یه مرتبه رفتم توی اون فاز ساال 61 سالی که جنوب و راهیان نور به شکل الان نبود . نه دیدار کننده هاش این دید و حال و هوا رو داشتند و نه فضا فضای گردشگری داشت .
روزی بود روزگاری... یه خانم از یکی از استانهای معتدل و نسبتا خوش آب و هوا میخواست بره قشلاق بره جایی که عرب تهدید میکرد کشورشو جایی که فرزندان آب و خاکش در سنگرهای خاکی با کمترین امکانات روز و کمترین ترس و دلبستگی دنیوی جمع شده بودن تا پوزه دشمن بعثی رو که تجاوز به میهن شون کرده بود به خاک مزلت بمالند.
بعد از فکه راهی چزابه شدیم و شنیدیم انچه که بر عزیزانمان گذشته بود نماز ظهر را درآنجا خواندیم و سپس برای صرف نهار وارد چادر غذاخوری شدیم،هوا گرم شده بود و این سایه عطش را کم میکرد داشتیم نهار میخوردیم که صدایی از پشت چادر توجه ام راذ جلب کرد.آتشم زد؛ طعم غذارا تلخ احساس کردم.
بیرون رفتم و منظره ای را دیدم که دل سنگم را آب کرد و چشمانم را بارانی.دیدم دختر جوانی ظرف غذایش را گذاشته پیش رو و اینطور صحبت میکند:
بابا ی عزیزم بیا خوب پیشم بشین ،باباشما هم اینجا که بودین از همین غذا ها میخوردین؟؟ و یا از این دوغ خنک ؟ ببا میگفتن تو توی این نیزارها گم شدی. میشه الان بیایی با من نهار بخوری؟ بابا بعد از این بیست سال باز من همون دختر سه سالت هستم که نذر بی بی رقیه کردی و رفتی. بابا بی بی لا اقل سر باباشو توی بغل گرفت ولی من چی؟؟ بابا دیشب خانمی که دعا میکرد برای سلامتی پدر و مادراتون دعا کنید و صلوات بفرستید و منم باز مثل همیشه برای سلامتی آقا و برای شادی شما صلوات فرستادم. بابا جون دارم عروس میشم . قول بده که تو هم بیایی و کنارم باشی.دیگه طاقت نیاوردم صدام که بلند شد چند نفر دیگه از دوستان هم متوجه ما شدن . ازش حواستم به پدرش بگه منو هم شفاعت کنه و بعد کمکش کردم بیاد داخل چادر غذاشو بخوره و کمی پرچانه گی کردم تا بلاخره کمی غذا خورد.
ادامه مطلب ...به فکه رسیدیم به شهادتگاه و مقتل بهترین منتخب ها و سرخ جامه هایی تشنه و افتاده در بیابان بلا چون کربلائیان؛به محل عروج سید اهل قلم شهید مرتضی آوینی و مقتل شهدای گردان حنضله سلام بر شهدای عملیات والفجر مقدماتی وافجر یک ظفرچهار و عاشورای 3 و شهدایی چون شهید مجید بقایی حسن باقری و مرتضی آوینی و همراهانش و شهدای تفحص که از سلسله رهپویان شهادت بوده اند.
اینجا و این یاداشتی از شهیدی از این گردان است که میخوانید:امروز؛روز پنجم است که در محاصره هستیم؛آب را جیره بندی کرده ایم . عطش همه را هلاک کرده،همه را جز شهدا، که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند،فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه (س)
ادامه مطلب ...بسم الله نور بسم الله نور علی نور......
خواستم چند روزی رادر پایان سال به خود و خانه دل رسیدگی کنم وبرای همین تلاش کردم تا با زیارت شهدا دل را شتشویی دهم رفتم که نام نویسی کنم هر چه تلاش کردم سود نداشت . ناامید شدم وقتی یکی از دوستان فرمودن از خود شهدا بخواهید تا کمک کنند. دست به دامان شهدا شدم. تا اینکه آن پیامک و اجابت از شهدا؛ نام نویسی شدم.بله بلیط سفر را فرستادند (اینجا نیزار شهداست شما میتوانید وارد شوید)راستش چند سال بود که از آن دیار رانده شده بودم . خیلی محتاج زیارت بودمو روز جمعه روز شهادت امام حسن العسکری بعد از دعای ندبه راس ساعت 9 صبح از شهر و دیار راهی دیار جنوب شدیم.حرکت به سرزمین نور اغاز شدو این بار کسانی قدم بر تربت شهدا می گذارند که شاید بعد از سالها برای اولین بار به این فیض میرسند .
ادامه مطلب ...با سلام دو ستان لطف کردند و بنده را به بازی نوستالژی دهه فجر دعوت نمودند.
و قرعه به نام بنده هم خورد تا یکی از خاطرات به یاد ماندنی بنده هم از خاک خوردن بیرون آمده و به رشته تحریر درآید.
درست یادمه سال اول دبیرستان سال 58 بود ایام دهه فجر خیلی شلوغ و پرکار بودیم مخصوصا بنده و چند تایی از بچه ها
خلاصه سر از هر نهاد و اداره در می آوردم با همکاری برادر شهید جوانمردی رحمة الله مجموعه نمایشگاه جنگ به روایت تصویر را راه انداختیم که کلی استقبال شد.
با بچه های بسیج ترتیب نمایشگاه انقلاب در خاطره ها رو برگزار کردیم و با کمک بچه های انجمن مدرسه در گروه سرود و تئاتر و سخنرانی و ورزش زنگ ده روز انقلاب رابرنامه ریزی و اجرا کردیم