بوی عطر مادر

خاطراتم

بوی عطر مادر

خاطراتم

+ یک حاطره از هزار خاطرات تو


بی سر و صدا وارد اتاق شد ،ای خدا!! یک بار هم زنگ نزد....درب راهرو را آهسته باز می کند تا یک نفر هم از صداش بیدار نشه .
سلام یا اهل منزل!! آخر چرا همیشه او باید اول سلام کند؟؟ علیکم السلام....کیف و کت را به اتاق می برد و ساعت و انگشتری را روی میز کارش می گذارد و بعد از پوشیدن لباس راحتی جوراب به دست راهی حیاط شد!!که دیگه صدام بلند شد...آی حاجی بسه تو رو خدا چرا اینکارو می کنید ؟ بابا وسط زمستون خدای نکرده دوباره بد حال میشین ها.. بیاین توی حمام جورابها رو بزارید خودم میشورم.....با صدای آرام گفت نه بابا خدا که راضی بشه تو دیگه نمی تونی امرو نهی کنی تا حالاشم خودش نگه مون داشته اینجا اذیتت کنیم .
خودتو ناراحت نکن....و این قصه هر روزش بود یک بار نشد حرفمو گوش کنه و با حرفاش ادمو نپیچونه...و باز هم رفت توی حیاط .
رفتم سر کیفش ببینم امانتی را برام آورده ولی.. حیا اجازم نداد ....حاجی امد داخل و گفت مریم اگر بدونی چقدر کار دارم... بیا بگو ببینم مطلب چی داری برام می خوام امادش کنم ؟ تا آمدم براش حوله بیارم خودش نهار رو هم کشیده بود و البته نهار که نه عصرانه آخه بیشتر اوقات نهار را ساعت 5 بعد از ظهر میل می کنه ... به به که هیچوقت از دهنش نمی افتد گفتم اگر ماست خالی هم بزارم جلو شما بازم به به باید بگین؟؟ حاجی با لبخند همیشگی که صورتشو مثل یک خورشید قزمز می کنه جواب داد به به.. به به به شما خانم خونه و به به به ..به این نعمت های خدا البته باید بگم . هر وقت خواستم به حاجی چیزی بگم یک جواب اماده توی آستینش داره تحویلم بده منم هم ساکت شدم تا نهار رو نوش جان کرد.طبق معمول تا نهار تمام بشه یواش درب حیاط رو باز می کنند و .....از سهمیه غذای خودش برمی داره و به پرنده ها می بخشه. و رفتن به حیاط همون و از خواب بیدارشدن محمد هم همان و تا به خودم آمدم دیدم دوباره صدای این پدر و پسر بلند شد و من هم رفتم ببینم چی شده.
حاجی تو رو خدا لباس گرم تنش نیست بیارینش توی اتاق وقتی حاجی ،محمد را آورد داخل گفتم یک بار هم نشد این عادت رو ترک کنید مگر روزهایی که توی بیمارستان بستری بشین و این کار رو دیگه نکنید .
حاجی قاه قاه خندید و گفت:اونجا میسپارم پرستار برای پرنده ها غذا ببره!!!!!!!!!محمد با صورت حاجی بازی می کرد و با شیرین زبانی می گفت :منم گنجشک با با حاجی هستم....خدایا این لحظات و شور زندگی را ازم نگیر...آمین
محمد با همون لحن زیبا و شیرین بچه گی ادای حاجی رو در آوردو می گفت :بسه با با من کار دارم برو تو اتاق و با کلمات قاطی تکرار می کرد .
بچه ام خودش وظیفه شو می دونست ولی بعضی وقت ها از حاجی به سختی جدا می شه ،حاجی بعد از یک ربع طبق معمول سراغ میز و سیستم و کتاب و دفترش می گیره. خلاصه کارهایی که برای خودش قرار داده شغل دومش همین نت است.
با خوندن مقالات و دست نوشته ها و حوادث و اخبار تحلیل و نظریه می نویسه و آماده می کنه و توی نت وارد می کنند در کل آگاهی و اطلاعات فراوانی دارن و البته بگم قلم خیلی روان شون تونسته توی دنیای مجازی هم مثل بیرون از اون بین دوستانشون محبوبشون کند. البته چیزی که من را وادار کرد این اعترافات را بگم تنها این ها نبود بلکه اون حسرتی هست که حاجی به دلم گذاشته باعث این شد... بله
شبها توی اتاقش با اون احوال بد و مریضی شان که بیشتر شبها دچار خس خس و تنگی نفس میشن تا سحر به کار می پردازن.
ای خدا برای اینکه از این حالات مریضی نجات پیدا کند باید استراحت کنه ولی این کارو نمی کنه .
ای خدا از این همه مریضی یه کم هم نصیب من کن تاحاجی راحت تر تنفس کنه
آمدم درب اتاق .حاجی نمی خواین استراحت کنید؟؟ حاجی با چشمای قرمز اما مهربان گفت بله می خواهم ولی!! اصلا بیا ببین تو رو خدا این دختر نه ساله شهید چه متنی نوشته و یا این پسر هیجده سالهای که اصلا جنگ و دفاع مقدس را تجربه نکرده چی از جبهه و شلمچه نوشته ...مریم جان از خودم خجالت می کشم این و ببین که یک وبلاگ پر از عکس شهداست و قطره های اشک حاجی کاری کرد که دهنمو بستم..و اشکهام به مدد اشکهای حاجی رسیدن ولی ای کاش میشد از خس خس تنفسهای حاجی چیزی کم بشه ودیگه قرار از من بریده شد.هق هق زنان سرم روی زانوهام گذاشتم وحالا نبار کی ببار....صدای حاجی به خودم آوردم که می گفت مریم جان بگو ببینم بین من و زندگی و بچه ها و..خدا کدام و انتخاب میکنی. با دست اشاره کردم دو یعنی خدا .. خوب مریم خانم اگراولی ها بد بشن برای رضایت دومین کار مثبت نکنند تو خوشحالی؟و بازم حاجی و گریه هاش...
و با هم همراه شدیم.. من گفتم حاجی از این همه خوبیتون نمی دونم چی بگم ولی شما با بقیه فرق دارید شما باید استراحت بیشتری داشته باشید...
که بازم با جوابش دلمو سوزوند و گفت:مریم ام ،برای استراحت وقت زیاد دارم اینقدر که تا صبح قیامت برام فرجه می دن...
که پریدم توی حرف شون و گفتم :اگر بگم غلط کردم راضی میشین؟ولی حاجی با همون لحن مهربانش
گفت: امریکا غلط می کند که بخواهد حرفی بزند....شما که فرشته این خونه هستید ...و   از روی صندلی  برخاست ، در اون حال گفت: فرشته منزل، شما شربت سکنجبین میل دارین ؟ گفتم بله بشینید تا بیارم.. حاجی خم تر شد و گفت: دندم نرم و چشمم ... چی آها ،چشمم می سوزه و خودم درست می کنم . آخه این از رشته های خودمه که توش قهرمانم و با خنده به سمت آشپزخانه رفت.
و صدای گام های حاجی ارامش از دست رفته خونه دلم را برگرداند و با این صدا طفل بیدار شب در قلبم آرام گرفت و صدای آهنگ گام هاش،مانند آهنگ آرامش بعد از طوفان بسیار دلنشین بود.
حاجی الهی همیشه سایه ات بر خانه ما مستدام باشد . انشاالله


صحفیه ای از نیاز نثار جانان در شب قدر

 

در شب قدر برایم  تو براتی بفرست         شاید این جان رمضان دگری سر نکند


خدایا با نامه ای سیاه و با قلبی امیدوار به سویت آمدم . مرا در میهمانی خوددعوت کردی و حال منتظرم که با دست پر روزهای آخر این میهمانی رابا بخشش و شادی تو سپری کنم.


ای آنکه مرا از خود بیشتر دوست میداری..... چگونه در این شبهای نورانی می توان با تو نجوا نکرد... چگونه میتوان تورا لبیک نگفت... چگو نه ؟؟


آنگاه که در زلال دعای مجیر دستانم را بر آاسمان شب قدر بلند میکنم تنها تورا می خوانم... و می خواهم از تو که در الغوث دعای جوشن مرا لبیک گویی..


 ای خوب نه تنها برای سیاهی نامه اعمالم اشک میریزم..بلکه باری دوری از تو و عقب ماندن از قافله دوستان تو میگریم.... ای انکه هر چه بخواهی توانایی... مرا به قافله باز رسان... چه می گویم؟؟؟ مرا آن ده که ان به...


مردم به دنبال زیبایی به سوی کوه صحرا روان میشوند و یا به زیرآ بها سرک می کشند حال آنکه تو را در طروات یک تکبیر میتوان دید و لمس کرد... ای که نامت همیشه زنده میکند هر دل مرده و فسرده ای را.... خود را هر شب به بهانه یا فتن تو دلگرم میکنم... غافل از آنکه تو در نهان دل جای داری ... آبا روزی میرسد که بشکافم و بنشانم دلم را به حضور ات؟؟...


وه چه زیبا  میشود آنگه که رنگ دلم به انوار تو مزین شود ... و چه طرب انگیز میشود وقتی  در گنجینه نهان دل  گوی رب العالمینی تو را پیدا کنم...


شب به سحر میرسد و بانگ اذان نوید در می دهد که شب به پایان رسید.... چه می شود که با اذان صبح این شوق و شور به وصال ات میسر شود ای خوب خوب؟؟


نگارم !!آشتی کن که دلم را برای پاک شدن به تاراج تو گذاشته ام... از این پس تنها با تو و برای تو خواهم زندگی کرد ...چرا که دلی که تو درآن نباشی زنده نیست و زندگی نخواهد کرد..


به شوق وصال ات شبانه به کوچه های قدر گذرم دادند...... نترسیدم از این ره چو مژده به وصال در انتهای کوچه مرا نوید دادند


عزیزا مرا چندین نه بلکه بسیار حاجت است .. بزرگترین آن ظهور گل نرگس است .. مرا ای آفتاب نور خود باز رسان قل از انکه درکوره راه زندگی در تاریکی های جهل فسرده شوم


مهربانا بهفضل و کرم ان از نافه خوشبوی یار مشام جانمان را پر کن و  برایش محیا کن انچه ملزوم است..... آمین  اللهم آمین


 لینک دیدنی هدیه به عاشقان کوی دوست


شب است و خجالت بر سراپای  ناپاکی که در حریم خدا کمر به کشتن شیر خدا بسته...


و تنها اوست که میداند به کجا قدم میگذارد تا به آواز فزت و برب الکعبه سرود رفتن سر می کند.. طبیبی که سالها زخم دل مردم در مانده را میبست هیچ دارو و دستمالی نتوانست زخم دل اش را بر بندد ... پدری که شبانه عنان نان و خرما به دوش می کشید و شیر از سفره فرزندان خود بر میگرفت و به کام یتیمان میبرد.. امشب برای درمان زخم سرش مهمان کاسه شیری از یتیمان میشود که ازمحبت و مهر علی سر شار  شده... و با اشک عشق آنان همراهی شده تا مگر پدر یتیمان سایه اش برسر شان باز بماند.

خاطرت همیشه جاوید است



آمده بود دیدنم ؛ساکت و مهربان نگاهم میکرد و چند کلمه بعد از نگاه مهر با ن او دلمو بیشتر می شکست


یواش درگوشی گفت چیزی نمی خواهی؟؟


خودمو جمع کردم گفتم دعا کن کم نیارم آخه میترسم فشاردرد بزنه امتحانمو را خراب کنه...


اول نمی دونستم منظورش از اینکه چیزی لازم نداری این بوده که اون سفری در پیش داره...


گفتم به بچه های امداد گر بگو برام یه مسکن جور کنن تا امشب کمی راحت باشم ..خه یه مرتبه صدام در میاد و مجروح های اتاق بغلی  که صدای خودشون در نمیاد برام بلند بلند دعا میکنند نمی خواهم کم بیارم....


با لبخندش گفت تو کجا و من کجا.....


ازش پرسیدم  تو چه نیرویی داری؟


از صبح سر پا هستی هنوزم اینجارو ول نمی کنی؟


بابا برو استراحت.. بنده خدا منتظرت هست... یه لبخند دیگه زد.. گفت شاید برای همیشه باید منتظر بمونه..


گفتم خدا نکنه من دلم میخواهد قبل از مردنم..... ببینم دوست گلم عروس شده ....و بچه هاشو ببینم و بعدش بمیرم


خنده ای کرد و گفت ....نه این دعای تو باعث میشه جنگ ادمه پیدا کنه و بعد چند تا بچه یتیم بمونه روی دستت


بعد از یک ربع راضی اش کردم بره تا محمد علی انو بسپاره به خانواده اش.. البته خونه مریم نزدیک بیمارستان بود


اما نمیشد تنهایی اون وقت شب توی تاریکی بره خونه...


خدود 10 دقیقه گذشته بود که یکمرتبه بیمارستان به لرزه در امد البته سر وقت خودش لرزید .. چون هر شب عراقیهاهمین موقع ها به قول حاجی افسر نگهبانی شون که عوض میشد یه سری مهمات خرج ما می کردن....


ولی نمیدونم چرا  امشب دلشوره پیداکردم.. تسبیح مجروح مشهدی رو که هدیه گرفته بودم رو برداشتم با یا امام رضا شروع کردم... یک دور بیشتر نزده بودم که دیدم طه جلوی در اتاق ایشتاده...


خدای من لباسش پر خون بود.. رو کرد به من گفت بی بی فاطمه مونس ات پر کشید...


نمی خواهی بهش خدا حافظی کنی؟


خشکم زده بود با زحمت از تختم پایین امدم..... دیگه نمی فهمیدم چی میگم و کجا میرم...


یک مرتبه توی بخش او پی دی بیمارستان دیدم بالای دو تا جنازه طه زانو زد....


تمام دنیا درور سرم چرخید... همه صحبتهای امشب توی گوشم بود.. نمی خواهم باورکنم


پرنده من.. مونسم... به قول بچه ها خواهر دو قلوی من... اینجا کنار همسفرش راحت خوابیده


 


اما توی دستش چیزی بود... دستشو باز کردم .. پلاک همسفرش بود... پلاک محمد علی


عزیزم مریم خوشبوی من شهادتت مبارک منو هرگز فراموش نکن...


طه به تو هم تبریک میگم خوش به حالت که اینچنین خواهری داشتی..


حالا بعد از سالها  توی  ماه شهریور دقیقا همون روزهایی که پرنده من  پرواز کرد ..به یاد مریم عزیزم  میافتم بازم مثل همون شب سردم میشه نمیدونم چرا....


ولی درماندگی یک طرفه جاماندگی و دنیا زدگی یک طرف وجودم راآزار میده


سبز لباس سپید روی من مریم همیشه خوشبو برایم دعا کن..



بوی خوش رمضان


 یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون


 


این دهان بستی دهانی باز شد تا خورندی لقمه های راز شد
لب فرو بند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک انباز کن
چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی در صیام
چند شبها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو دولت بگیر


 





 


رسول خدادرآستانه فرارسیدن  ماه رمضان خطاب به مردم فرمود:



 


   ای مردم!  ماه خدا همرا با برکت و رحمت و مغفرت به شما رو کرده است.                           


 


ماهی که نزد خداوند بهترین ماههاست روزهایش بهترین روزها و شبهایش بهترین شبها و ساعتهایش بهترین ساعات. 


 


ماهی که شما به مهمانی خدا دعوت شده اید و خداوند شما را عزیز داشته است.           


 


نفسهای شما در این ماه ثواب تسبیح دارد و خواب شما ثواب عبادت ،اعمالتان مقبول و دعاهایتان مستجاب است.                                                      


 


پس با نیتهای صادقانه و دلهای پاکیزه از خداوند بخواهید که توفیق روزه داری و تلاوت قرآن


 


را به شما مرحمت فرماید. 


 


چرا که بدبخت کسی است که نتواند از فرصت این ماه استفاده کند و از آمرزش محروم گردد.  


  


سپس توصیه های زیررابه روزه داران فرمودند


  


 


1- هنگامی که تشنه و گرسنه شدید بیاد تشنگی و گرسنگی قیامت بیفتید.                  


 


2- به فقیران و محرومان با صدق و صفا کمک کنید به پیران و بزرگسالان احترام بگذارید.        


 


3- کودکان را مورد محبت و مهربانی خود قرار دهید.                                 


 


4- به خویشان و بستگان مهر ورزید و زبانهای خود را از آنچه نباید گفت باز دارید.             


 


5- چشمانتان را از آنچه حلال نیست بپوشانید و گوشهای خود را از صداها و سخنان حرام ببندید.  .


 


6- با یتیمان مهربانی کنید تا دیگران با یتیمان شما خوش رفتار باشند.                         


 


7- از گناهان توبه کنید و پس از هر نماز دستهای خود را به دعا بلند کنید زیرا که وقت نماز بهترین وقتهاست و خداوند در این وقت نظر خاصی به بندگان دارد.                              


 


8- هر که از شما روزه داری را افطار دهد گناهانش بخشیده می شود اگر چه به نصف خرما یا جرعه آبی باشد.                                                                          .


 


9-  کسی که در این ماه نماز مستحبی بجا آورد برات نجات از دوزخ را خواهد گرفت و هر که در این ماه نماز واجبی را ادا کند ثواب هفتاد نماز را به او خواهد داد.


 


10- هر که در این ماه بسیار بر من صلوات بفرستد خداوند ترازوی اعمال شایسته او را سنگین خواهد فرمود.


 


11-  کسی که در این ماه یک آیه قرآن بخواند ثواب کسی را دارد که در ماههای دیگر تمام قرآن را خوانده باشد.


 


12-  ای مردم! درهای بهشت در این ماه بر روی شما باز است از خداوند مهربان بخواهید تا بر روی شما نبندد و درهای جهنم بسته شده است از خداوند بخواهید بر روی شما نگشاید 


 


 


  


 مولوی چنین فرموده است


آمد رمضان و عید با ماست


  


قفل آمد و آن کلید با ماست


 


بربست دهان و دیده بگشاد 


 


وان نور که دیده دید با ماست


 


آمد رمضان به خدمت دل


 


وان کش که دل آفرید با ماست


 


در روزه اگر پدید شد رنج


 


 گنج دل ناپدید با ماست


 و آرزو میکنیم


 


  


کاش دراین رمضان لایق دیدارشوم


 


سحری بانظرلطف توبیدارشوم


 


کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان


 


تاکه همسفره تو لحظه افطارشوم


  


استشمام عطر خوشبوی رمضان:


 


 ماه رحمت؛ ماه ریزش برکت الهی؛ ماه مغفرت؛ ماه میهمانی خدا؛


ماه قرآن؛ ماه دعا وماه تزکیه نفس


گوارای وجود پاکتان باد