بوی عطر مادر

خاطراتم

بوی عطر مادر

خاطراتم

دعای عرفه

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَیْسَ لِقَضآئِهِ دافِعٌ وَلا لِعَطائِهِ مانِعٌ وَلا آَصُنْعِهِ

ستایش خاص خدایى است آه نیست براى قضا و حکمش جلوگیرى و نه براى عطا و بخششش مانعى و نه مانند

ساخته اش

صُنْعُ صانِعٍ وَهُوَ الْجَوادُ الْواسِعُ فَطَرَ اَجْناسَ الْبَدائِعِ واَتْقَنَ

ساخته هیچ سازنده اى و او است بخشنده وسعت ده آه آفرید انواع گوناگون پدیده ها را و

بِحِکْمَتِهِ الصَّنائِعَ لا تَخْفى عَلَیْهِ الطَّلایِعُ وَلا تَضیعُ عِنْدَهُ الْوَدائِعُ

به حکمت خویش محکم ساخت مصنوعات را طلایه ها

(ى عالم وجود) بر او مخفى نیست و امانتها در نزد او ضایع نشود

جازى آُلِّ صانِعٍ وَرائِشُ آُلِّ قانعٍ وَراحِمُ آُلِّ ضارِعٍ وَمُنْزِلُ

پاداش دهنده عمل هر سازنده و سامان دهنده زندگى هر قناعت پیشه و مهربان نسبت به هر نالان ، فروفرستنده

الْمَنافِعِ وَالْکِتابِ الْجامِعِ بِالنُّورِ السّاطِعِ وَ هُوَ لِلدَّعَواتِ سامِعٌ

هر سود و بهره و آن آتاب جامع آه فرستادش بوسیله نور آن نور درخشان و او است آه دعاها را شنواست

وَلِلْکُرُباتِ دافِعٌ وَلِلدَّرَجاتِ رافِعٌ وَلِلْجَبابِرَةِ قامِعٌ فَلا اِلهَ غَیْرُهُ وَلا

و گرفتاریها را برطرف آند و درجات را بالا برد و گردنکشان را ریشه آن سازد پس معبودى جز او نیست و

شَىْءَ یَعْدِلُهُ وَلَیْسَ آَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَهُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُاللَّطیفُ الْخَبیرُ

چیزى با او برابرى نکند و چیزى همانندش نیست و او شنوا است و بینا و دقیق و آگاه

وَهُوَ عَلى آُلِّشَىْءٍ قَدیرٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَرْغَبُ إِلَیْکَوَاَشْهَدُ بِالرُّبُوبِیَّةِ لَکَ

و او بر هرچیز توانا است خدایا من بسوى تو اشتیاق دارم و به پروردگارى تو گواهى دهم

مُقِرّاً بِاَنَّکَ رَبّى وَ اِلَیْکَ مَرَدّى اِبْتَدَاْتَنى بِنِعْمَتِکَ قَبْلَ اَنْ اَآُونَ

اقرار دارم به اینکه تو پروردگار منى و بسوى تو است بازگشت من آغاز آردى وجود مرا به رحمت خود پیش از آنکه باشم

شَیْئاً مَذْآُورا وَخَلَقْتَنى مِنَ التُّرابِ ثُمَّ اَسْکَنْتَنِى الاْصْلابَ آمِناً

چیز قابل ذآرى و مرا از خاک آفریدى آنگاه در میان صلبها جایم دادى و ایمنم ساختى

لِرَیْبِ الْمَنُونِ وَاخْتِلافِ الدُّهُورِ وَالسِّنینَ فَلَمْ اَزَلْ ظاعِناً مِنْ

از حوادث زمانه و تغییرات روزگار و سالها و همچنان همواره از

صُلْبٍ اِلى رَحِمٍ فى تَقادُمٍ مِنَ الاْیّامِ الْماضِیَةِ وَالْقُرُونِ الْخالِیَةِ لَمْ

صلبى به رحمى آوچ آردم در ایام قدیم و گذشته و قرنهاى پیشین

تُخْرِجْنى لِرَاْفَتِکَ بى وَلُطْفِکَ لى وَاِحْسانِکَ اِلَىَّ فى دَوْلَةِ اَئِمَّةِ

و از روى مهر و راءفتى آه به من داشتى و احسانت نسبت به من مرا به جهان نیاوردى در دوران حکومت پیشوایان

الْکُفْرِ الَّذینَ نَقَضُوا عَهْدَکَ وَآَذَّبُوا رُسُلَکَلکِنَّکَ اَخْرَجْتَنى لِلَّذى

آفر آنان آه پیمان تو را شکستند و فرستادگانت را تکذیب آردند ولى در زمانى مرا بدنیا آوردى آه

سَبَقَلى مِنَ الْهُدَى الَّذى لَهُ یَسَّرْتَنى وَفیهِ اَنْشَاءْتَنى وَمِنْ قَبْلِ ذلِکَ

پیش از آن در علمت گذشته بود از هدایتى آه اسبابش را برایم مهیا فرمودى و در آن مرا نشو و نما دادى و پیش از

رَؤُفْتَ بى بِجَمیلِ صُنْعِکَ وَسَوابِغِ نِعَمِکَ فابْتَدَعْتَ خَلْقى مِنْ مَنِىٍّ

این نیز به من مهر ورزیدى بوسیله رفتار نیکویت و نعمتهاى شایانت آه پدید آوردى خلقتم را از منى

یُمْنى وَاَسْکَنْتَنى فى ظُلُماتٍ ثَلاثٍ بَیْنَ لَحْمٍ وَدَمٍ وَجِلْدٍ لَمْ

ریخته شده و جایم دادى در سه پرده تاریکى

(مشیمه و رحم و شکم ) میان گوشت و خون و پوست

تُشْهِدْنى خَلْقى وَلَمْ تَجْعَلْ اِلَىَّ شَیْئاً مِنْ اَمْرى ثُمَّ اَخْرَجْتَنى لِلَّذى

و گواهم نساختى در خلقتم و واگذار نکردى به من چیزى از آار خودم را سپس بیرونم آوردى بدانچه

سَبَقَ لى مِنَ الْهُدى اِلَى الدُّنْیا تآمّاً سَوِیّاً وَحَفِظْتَنى فِى الْمَهْدِ طِفْلاً

در علمت گذشته بود از هدایتم بسوى دنیا خلقتى تمام و درست و در حال طفولیت و خردسالى

صَبِیّاً وَرَزَقْتَنى مِنَ الْغِذآءِ لَبَناً مَرِیّاً وَعَطَفْتَ عَلَىَّ قُلُوبَ

در گهواره محافظتم آردى و روزیم دادى از غذاها شیرى گوارا و دل پرستاران را

الْحَواضِنِ وَآَفَّلْتَنى الاُْمَّهاتِ الرَّواحِمَ وَآَلاَْتَنى مِنْ طَوارِقِ الْجآنِّ

بر من مهربان آردى و عهده دار پرستاریم آردى مادران مهربان را و از آسیب جنیان

وَسَلَّمْتَنى مِنَ الزِّیادَةِ وَالنُّقْصانِفَتَعالَیْتَ یا رَحیمُ یا رَحْمنُ حتّى

نگهداریم آردى و از زیادى و نقصان سالمم داشتى پس برترى تو اى مهربان و اى بخشاینده تا

اِذَا اسْتَهْلَلْتُ ناطِقاً بِالْکَلامِاَتْمَمْتَ عَلَىَّ سَوابغَ الاِْ نْعامِ وَرَبَّیْتَنى

آنگاه آه لب به سخن گشودم و تمام آردى بر من نعمتهاى شایانت را و پرورشم دادى

زایِداً فى آُلِّ عامٍ حَتّى إ ذَا اآْتَمَلَتْ فِطْرَتى وَاعْتَدَلَتْ مِرَّتى اَوْجَبْتَ

هرساله زیادتر از سال پیش تا آنگاه آه خلقتم آامل شد و تاب و توانم به حد اعتدال رسید واجب آردى

عَلَىَّ حُجَتَّکَ بِاَنْ اَلْهَمْتَنى مَعْرِفَتَکَ وَرَوَّعْتَنى بِعَجائِبِ حِکْمَتِکَ

بر من حجت خود را بدین ترتیب آه معرفت خود را به من الهام فرمودى و بوسیله عجایب حکمتت به هراسم انداختى

وَاَیْقَظْتَنى لِما ذَرَاْتَ فى سَمآئِکَوَاَرْضِکَ مِنْ بَدائِعِ خَلْقِکَ

و بیدارم آردى بدانچه آفریدى در آسمان و زمینت از پدیده هاى آفرینشت

وَنَبَّهْتَنى لِشُکْرِکَ وَذِآْرِکَ وَاَوجَبْتَ عَلَىَّ طاعَتَکَ وَعِبادَتَکَ

و آگاهم آردى به سپاسگزارى و ذآر خودت و اطاعت و عبادتت را بر من واجب آردى

وَفَهَّمْتَنى ما جاَّءَتْ بِهِ رُسُلُکَ وَیَسَّرْتَ لى تَقَبُّلَ مَرْضاتِکَ وَمَنَنْتَ

و آنچه رسولانت آورده بودند به من فهماندى و پذیرفتن موجبات خوشنودیت را برایم آسان آردى

عَلَىَّ فى جَمیعِ ذلِکَ بِعَونِکَ وَلُطْفِکَ ثُمَّ اِذْ خَلَقْتَنى مِنْ خَیْرِ الثَّرى لَمْ

و در تمام اینها به یارى و لطف خود بر من منت نهادى سپس به اینکه مرا از بهترین خاآها آفریدى

تَرْضَ لى یا اِلهى نِعْمَةً دُونَ اُخرى وَرَزَقْتَنى مِنْ اَنواعِ الْمَعاشِ

راضى نشدى اى معبود من آه تنها از نعمتى برخوردار شوم و از دیگرى منع گردم بلکه روزیم دادى

وَصُنُوفِ الرِّیاشِ بِمَنِّکَ الْعَظیمِ الاْعْظَمِ عَلَىَّ وَاِحْسانِکَ الْقَدیمِ

از انواع

(نعمتهاى ) زندگى و اقسام لوازم آامرانى و این بواسطه آن نعمت بخشى بزرگ و بزرگترت بود بر من و آن

احسان دیرینه ات بود

اِلَىَّ حَتّى اِذا اَتْمَمْتَ عَلَىَّ جَمیعَ النِّعَمِ وَصَرَفْتَ عَنّى آُلَّ النِّقَمِ

نسبت به من تا اینکه تمام نعمتها را بر من آامل آردى و تمام رنجها و بلاها را از من دور ساختى

لَمْ یَمْنَعْکَ جَهْلى وَجُرْاءَتى عَلَیْکَ اَنْ دَلَلْتَنى اِلى ما یُقَرِّبُنى

باز هم نادانى و دلیرى من بر من جلوگیرت نشد از اینکه راهنماییم آردى بدانچه مرا به تو نزدیک آند

اِلَیْکَ وَوَفَّقْتَنى لِما یُزْلِفُنى لَدَیْکَ فَاِنْ دَعَوْتُکَ اَجَبْتَنى وَاِنْ سَئَلْتُکَ

و موفقم داشتى بدانچه مرا به درگاهت مقرب سازد آه اگر بخوانمت پاسخم دهى و اگر بخواهم از تو

اَعْطَیْتَنى وَاِنْ اَطَعْتُکَ شَکَرْتَنى وَاِنْ شَکَرْتُکَ زِدْتَنى آُلُّ ذلِکَ

به من عطا آنى و اگر اطاعتت آنم قدردانى آنى و اگر سپاسگزاریت آنم بر من بیفزایى و همه اینها

اِآْمالٌ لاِنْعُمِکَ عَلَىَّ وَاِحْسانِکَ اِلَىَّ فَسُبْحانَکَ سُبْحانَکَ مِنْ مُبْدِئٍ

براى آامل ساختن نعمتهاى تو است بر من و احسانى است آه نسبت به من دارى پس منزهى تو، منزه از آن رو آه

آغازنده

مُعیدٍ حَمیدٍ مَجیدٍ تَقَدَّسَتْ اَسْمآؤُکَ وَعَظُمَتْ الاَّؤُکَ فَاءَىَُّ نِعَمِکَ ی ا

نعمتى و بازگرداننده و ستوده و بزرگوارى بسى پاآیزه است نامهاى تو و بزرگ است نعمتهاى تو پس اى

اِلهى اُحْصى عَدَداً وَذِآْراً اءَمْ اَىُّ عَطایاکَ اءَقُومُ بِها شُکْراً وَهِىَ یا

معبود من آدامیک از نعمتهایت را بشماره درآورده و یاد آنم یا براى آدامیک از عطاهایت به سپاسگزارى اقدام آنم در

صورتى آه آنها

رَبِّ اَآْثَرُ مِنْ اَنْ یُحْصِیَهَا الْعآدّوُنَ اءَوْ یَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظُونَ ثُمَّ

اى پروردگار من بیش از آن است آه حسابگران بتوانند آنها را بشمارند یا دانش حافظان بدانها رسد سپس اى خدا

ما صَرَفْتَ وَدَرَاءْتَ عَنّى اَللّهُمَّ مِنَ الضُرِّ وَالضَّرّآءِ اءَآْثَرُ مِمّا ظَهَرَ لى

آنچه را از سختى و گرفتارى از من دور آرده و باز داشتى بیشتر بوده از آنچه برایم آشکار شد

مِنَ الْعافِیَةِ وَالسَّرّآءِ وَاَنَا اَشْهَدُ یا اِلهى بِحَقیقَةِ ایمانى وَعَقْدِ

از تندرستى و خوشى و من گواهى دهم خدایا به حقیقت ایمان خودم و بدانچه تصمیمات یقینم بدان بسته است

عَزَماتِ یَقینى وَخالِصِ صَریحِ تَوْحیدى وَباطِنِ مَکْنُونِ ضَمیرى

و توحید خالص و بى شائبه خود و درون سرپوشیده نهادم

وَعَلائِقِ مَجارى نُورِ بَصَرى وَاَساریرِ صَفْحَةِ جَبینى وَخُرْقِ

و رشته هاى دید نور چشمانم و خطوط صفحه پیشانیم

مَسارِبِ نَفْسى وَخَذاریفِ مارِنِ عِرْنینى وَمَسارِبِ سِماخِ سَمْعى

و رخنه هاى راههاى تنفسم و پرده هاى نرمه بینیم و راههاى پرده گوشم

وَما ضُمَّتْ وَاَطْبَقَتْ عَلَیْهِ شَفَتاىَ وَحَرَآاتِ لَفْظِ لِسانى وَمَغْرَزِ

و آنچه بچسبد و روى هم قرار گیرد بر آن دو لبم و حرآتهاى تلفظ زبانم و محل پیوست آام

حَنَکِ فَمى وَفَکّى وَمَنابِتِ اَضْراسى وَمَساغِ مَطْعَمى وَمَشْرَبى

)

فک بالاى ) دهان و آرواره ام و محل بیرون آمدن دندانهایم و محل چشیدن خوراک و آشامیدنیهایم

وَحِمالَةِ اُمِّ رَاءْسى وَبُلُوعِ فارِغِ حَباَّئِلِ عُنُقى وَمَا اشْتَمَلَ عَلیْهِ تامُورُ

و رشته و عصب مغز سرم و لوله

ادامه مطلب ...

بت من........

غیر او من بتی را سراغ ندارم
بتی از جنس خودش...
توی پستوی سینه ام  جایش داده بودم
برایش رودی ز خونم کشیدم تا هر وقت شد سیرابش کند
بتم خیلی گرم مهربان  بود؛خونم دیگر به او دلبسته شده شد آنچه که نباید میشد!!!
با چشم دلم دیدم که یک روز وقتی حواسم به دلم نبود سوار قایقی  شد و روی جاری رود خونم به راه افتاد تا خبر شدم از پستوی دلم رد شده بود
حالا باید می نشستم تا دوباره این دل گمشده اش را پیدا کند
بت اش را پیدا کند
ترسیدم دیگه برنگردد
حتی قفل  حیاط خانه قلبمو عوض نکردم نترسیدم توی این مدت دزدی وارد قلبم بشود و همه چیز را غارت کند
یک شب که خیلی از ماجرا گذشته بود
صدای در حیاط بیدارم کرد
وقتی رفتم استقبالش از خجالت رود اشکم هم جاری شد
ولی چه سخاوتمند منو بخشید
و اغوش گشود که بیا دعوتم کن تا در دلت خانه کنم
راستی تو با قایق رفتی چطور با پای خودت برگشتی
اونم بلیطی را نشونم داد که از طرف من صادر شده بود
بعد گفت مگر خودت اینو با هزینه ای که سالها بعد از رفتنم جمع کرده بودی نگرفتی؟؟
با خجالت گفتم بله... نه... نمیدونم واقعا خودم برات بلیط فرستادم یا نه و اینکه دو باره تونستم قلبمو خونه تو کنم
ولی میخواهم یه قولی بدم تا صبح نشده
چه قولی ؟؟
اینکه دیگه محکم درو می بندم
و حواسمو جمع میکنم تا که دیگه سفر نری
خندیدگفت باشه...
 پرسیدم خوب حالا باید چیکار کم تا هر گز تو رو از دست ندهم؟؟؟
گفت همیشه همینطور بیا و دیگه حواستو جمع و جور کن
من همینجا نزد تو هستم
گفتم میخواهم بنده تو باشم
گفت بیا آغوشم برایت همیشه باز است.....