بوی عطر مادر

خاطراتم

بوی عطر مادر

خاطراتم

سفر به سر زمین نور قسمت دوم

به فکه رسیدیم به شهادتگاه و مقتل بهترین منتخب ها و سرخ جامه هایی تشنه و افتاده در بیابان بلا چون کربلائیان؛به محل عروج سید اهل قلم شهید مرتضی آوینی و مقتل شهدای گردان حنضله سلام بر شهدای عملیات والفجر مقدماتی وافجر یک ظفرچهار و عاشورای 3 و شهدایی چون شهید مجید بقایی حسن باقری و مرتضی آوینی و همراهانش و شهدای تفحص که از سلسله رهپویان شهادت بوده اند.

اینجا و این یاداشتی از شهیدی از این گردان است که میخوانید:امروز؛روز پنجم است که در محاصره هستیم؛آب را جیره بندی کرده ایم . عطش همه را هلاک کرده،همه را جز شهدا، که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند،فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه (س)

به فکه رسیدیم به شهادتگاه و مقتل بهترین منتخب ها و سرخ جامه هایی تشنه و افتاده در بیابان بلا چون کربلائیان؛به محل عروج سید اهل قلم شهید مرتضی آوینی و مقتل شهدای گردان حنضله سلام بر شهدای عملیات والفجر مقدماتی وافجر یک ظفرچهار و عاشورای 3 و شهدایی چون شهید مجید بقایی حسن باقری و مرتضی آوینی و همراهانش و شهدای تفحص که از سلسله رهپویان شهادت بوده اند.

اینجا و این یاداشتی از شهیدی از این گردان است که میخوانید:امروز؛روز پنجم است که در محاصره هستیم؛آب را جیره بندی کرده ایم . عطش همه را هلاک کرده،همه را جز شهدا، که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند،فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه (س)

وقتی سر بر سجده در خاک تنهایی تان گذاشتم گویا گوش و چشم دلم باز شد و نجوای غریبانه تان  و سوز   دلهای عاشورایی تان را شنیدم و از گرمای این تربت صدای العطش هاتان به آسمان  بلند بود.عطش عطشاز رمل ها به گوش جان میرسد. خدای من چقدر دور افتاده ایم..و در لباس دنیاحبس شده ایم این زنجیرها و قید و بندهابال هایمان را بسته و زخمی کرده است و پرهایمان شکسته از  سنگی است که خود به جان خریده ایم. شهدااز شما انتظار داریم یاریمان کنید.وقت باز گشت کاروانهای دانشجویی یکی پس از دیگری با پای برهنه سر میرسیدند و ما به انتهای دالان سیم خاردار رسیدیم نا گهان یکی از شهدا را ملاقات کردم؛خدا یا او اینجا به چه کار امده است .چقدر پیر شده است ،سر بندش همان یا فاطمه زهرا س و چفیه اش نیز همان. ولی چرا اینطور خسته و اینقدر بارانی؟ به جای حمایل و کوله پشتی یک جعبه و یک ماسک بر صورت داشت وعصایی در دستش  .اورا چه شده او که چابک بود و در این دشت مثال مرغان به هر سو میرفت چگونه به این حال می بینم اش؟چقدر سنگین حرکت ی کند ؟چرا اینگونه به اطراف مینگرد؟ چشمان سرخ و ملتهب او    گواهی دردی سخت را می داد و صورت بارانی  و تیره او دل را ریش میکرد و از همه درد ناکتر برای من این بود که از من روی گردانید و جواب سلامم را از روی ادب و تواضح با این حالت با صدایی خشه دار پاسخ داد .. و علیکم السلام

پرسیدم حاجی اینجا و این حال شما  چطور جور در می اید؟ جواب داد امدم دلی به اب بزنم و تنی بیاسایم.

گفتم توی این وادی و این هوا؟؟  میخواستم همه سوالات دنیا را ازش بپرسم که.. حرکت کرد به پایش افتادم و خواهش و تمنا کردم .. و بالاخره توانستم بشناسمش.

و او اینچنین گفت:روح الله فرزند روح الله هستم بیسیم چی مرتضی جاویدی اعزامی از فسا.

گفتم دعامون میکنید؟ گفت دعا گوی هستم خدا کنه مصل من جانمانید گفتم حاجی وامانده ام شما دعا من بتونم به رسالتم عمل منم گفت یک شرط داره گفتم چشم. گفت دعا کن به رفقا برسم خندیدم . تعجب کرد. روشو برگرداند گفتم حاجی شما که داره بهشون میرسی همین روزها ،اکسیژن رااز صورتش برداشت ؛و زد زیر گریه ؛ادامه دادم فقط وقتی دوستا نتون را ملاقات کردین به یاد ما هم باشیدو دعامون کنیدو از خدا بخواهید تا مارو هم در صف شما قرار بدهد.قبول کرد .منم که پررویی کردم گفتم حاجی این شماره بنده است اگر ممکنه شمارتونو بدین تا بعدا یک چیز مهم را بهتون خبر بدم.با کلی صحبت و اصرار ازش گرفتم.. ان شا الله مصاحبه ای از ایشون را برای دوستان خواهم پست زد.

بعد از فکه راهی چزابه شدیم..

ادامه دارد....

نظرات 1 + ارسال نظر
جامعه القران علی ابن موسی الرضا (عل شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:22 ق.ظ http://jbehesht8.blogfa.com

سلام
مدتها است دنبال این قالب می گشتم می شود معرفی کنید که از کجا آورده اید تا استفاده کنیم
مچکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد