سالهاست که قلمم در بیان غربتت رخت ماتم بر تن کرده
و امروز ...
امروز شاید جان قلم آتش گرفته
از هم گسسته شده
پاره
ویران
مثل تکه های این گنبد به خاک نشسته
ذره ای شده
میان این پاره سنگهایی که روزی صحن و سرای پدرت بود و خانه مادریت
مولای غریب شهر غربت زد
شر غبار آلود آرزوهایت
زادگاهت
به خاک نشسته
به درد
کجایی ؟
در حرم نشسته ای
یا در سرداب نجوا می کنی
کمتر اشک بریز
کمتر
وجب به وجب این خاک تمنای تو را می کند
و قطعه قطعه اش ناز قدمهایت را می کشد
برایم بگو
بگو از ا
از تاریکی سرزمین مادریت
و از دردهای خاک به سوگ نشسته پدریت
برایم بگو
گویی همه چیز را از یاد برده ایم
برایمان بگو
از ...
از این آسمان فرو ریخته
بهشت به غم تنیده
و بارگاه به خاک غلطیده...
وهنوز زمین تنش درد می کند و آسمان می بارد کنار اشکواژهای تو
هنوز این گلدسته ها در حسرت تاریخی خود تب می کنند
و در عطش نام "علی" می سوزند
هنوز این مناره ها تشنه یک واژه تاریخی
تشنه یک نورند
"اشهد ان علی ولی الله"
گویی این اقلیم به سوگ نشسته در غربت نام "علی" جانش به لب رسیده
هنوز هم نمی آیی ؟